۱۳۸۶ مرداد ۱۵, دوشنبه

يك دنيا با پلي تكنيك است

ياغيان بدانند پلي تكنيك تنها نيست

هجده مرداد يك دنيا با كارگران و دانشجويان فرياد ميزند
كمپين آزادي پلي تكنيك از همه آزاديخواهان دعوت ميكند در اوین چه می گذرد؟
موضوع انشای ماست
زهربازی وبلاگستان "قانون" ندارد چون بازداشت و دستگیری و شکنجه قانون ندارد،تنها بنویسید و دیگران را دعوت کنید به نوشتن
لطفا نسخه اي از نوشته مطلب خود را براي كمپين ارسال فرمائيد

polytechnic.uni@gmail.com

گزيده اي از مطالب نينا ،آراز مصلح و پرنده مهاجرر

از ما می خواهند بنویسیم«در اوین چه می گذرد؟»... راستش را بخواهید تا به حال گذرم به اوین و امثالهم نیفتاده است تا بخواهم توصیفی آن چنانی از آنچه در اوین می گذرد، تصویر کنم؛ اما...

اوین ویرانه ی ویرانگری است که امروز به مدد روشنفکران و دگراندیشان و دانشجویان در بندش، آبادتر از هر آبادی ایست و آرشیوش پر از احکام صادره از بیدادگاه ها برای دادخواهان است

معنای «مقاومت» را باید از اوین بپرسی، تا برایت ترجمه کند؛ به معنی تمام کلمه؛ با حضور تک تک خشت هایش؛ تا برایت بگوید آن هنگام که عطش بی تابش، به خون«اکبر» سیرابی می گرفت، چه حالی داشت؛ تا برایت بگوید چگونه درهایش زیر سنگینی نگاه «احمد» کمر خم می کنند، اما درهایش هم محکومند به ایستادن و بسته ماندن و لب فرو بردن...

معماران اوین، هم آنانی هستند که دیروز برادرانشان، سگ ها را به جان گالیله می انداختند، که چرا به مقدسات علمی شان توهین شده است، و جهلشان به حق حکم می کرد که معده ی کلیسا، قدرت هضم شوالیه نیوتن را ندارد،

مقدساتی که نه دیگر یادم می آید تعریفشان چه بوده و نه می دانم چه هست، و نه می دانم دیگران از زبان قلم شده ی اینان، چه توهینی کرده اند؟

آقای بازجو!
این دیوارها به سازندگان خود وفا نکرده اند و به شما که در پیِ استحکام آن هستید نیز، وفا نمی کنند. تاریخ گواه هست که هرچه دیوارها ستبرتر بودند و بلندتر و محکم تر، زودتر فرو ریخته اند.
اما آیا در حصار این همه سنگ سیاه می توانید خورشید را هم مدفون کنید؟ بلندای کدامین دیوار به قدِ قامت خورشید رسیده است؟!

اه اگر ازادی سرودی می خواند
کوچک همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمی ماند سالیان بسیار نمی بایست دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضور انسان ابادانی ست
همچون زخمی همه عمر خوناب و چکنده
همچون زخمی همه عمر به دردی خشک تپنده
به نعره ای چشم بر جهان گشوده
به نفرتی از خود شونده
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانی چنین بود

هیچ نظری موجود نیست: